تهدید کالای جایگزین
وجود کالای جایگزین، هزینه کالای جایگزین، کیفیت کالای جایگزین و گرایش خریدار به کالاهای جایگزین به عنوان عوامل مؤثر بر شدت رقابت تلقی می شوند. در بازارهای جدید که شرایط آنها با شرایط بازار محلی بسیار متفاوت است و سلایق و ترجیحات مصرف کننده متفاوت است، محصول می تواند با یک سری جانشین مواجه شود. محصولات جایگزین امکانات بالقوه یک صنعت را محدود کرده تا حد معینی اجازه افزایش قیمت را به کالا می دهند مگر آنکه کیفیت کالای مذکور افزایش یابد یا تغییراتی در آن صورت گیرد که در آن صورت امکان رشد و درآمد وجود دارد. غالباً جذابیت بیشتر قیمت محصولات جانشین توان سود آوری صنعت اصلی را محدودتر می کند. اگر قیمت نسبی محصولات جانشین و هزینههای مربوط به تهیه این محصولات کاهش یابد، در بازاری که محصولات جانشین وجود دارند رقابت شدت می یابد و بر فشارهای ناشی از رقابت افزوده می شود. کالاهای جانشین نه تنها سود آوری را در شرایط عادی محدود می کند بلکه به هنگام شکوفایی اقتصادی نیز ممکن است سود صنعت مربوطه را کاهش دهند. برخی از عوامل که در مورد کالاهای جانشین نقش تعیین کننده ای را ایفا می کنند عبارتند از: قیمت نسبی، عملکرد کالای جانشین و رغبت خریداران به کالای جانشین و. . . (۲۰۰۵Rosenberg, ).
۲-۱-۸-۵- شدت رقابت
شدت رقابت بین شرکتهای رقیب در بازار یک کشور مهمترین عامل رقابتی است. به دلیل اهمیت این مهم بهتر است در بازاریابی بین المللی رقبا را به شرکتهای داخلی و خارجی تقسیم نمود. در بازار بسیاری از کشورها، گروهی از شرکتهای داخلی وجود دارند که مدتهاست در این بازارها فعالیت می کنند و بخشی از بازار را به خود اختصاص داده اند. بسیاری از کشورها به نام امنیت ملی سیاستها و خط مشی هایی را به منظور عدم وابستگی و خودکفایی در صنایع غذایی، حمل و نقل، کالاهای صنعتی و تکنولوژی های اساسی اتخاذ کرده اند. و یا برخی کشورها به منظور حمایت از صنایع کوچک قوانینی محدود کننده را مقابل مالکیت خارجی وضع کرده اند که چنین اقداماتی همه به عنوان موانع ورود برای شرکتهای خارجی محسوب می شود. تنها محصول یا محصولاتی می توانند در این رقابت بر سایر محصولات پیروز شوند که از مزیت رقابتی برخوردار باشد. عوامل ذیل می تواند نقش تعیین کننده ای بر شدت رقابت بین شرکتهای رقیب ایفا می کنند: افزایش شرکتهای رقیب(رشد صنعت)، تنوع رقبا، تفاوت محصولات، هزینه های ثابت ارزش افزوده، همسان شدن بزرگی، شهرت نام تجاری، اندازه و توانایی شرکتهای رقیب، کاهش تقاضا در محصولات مورد نظر و متداول شدن روش مبتنی بر کاهش دادن قیمتها، زمانی که مصرف کنندگان به راحتی جذب محصولاتی با نام و نشان تجاری متفاوت شوند، هنگامی که به دلیل ازدیاد موانع نتوان به راحتی بازار را ترک کرد (موانع خروج)، هنگامی که هزینه های ثابت بالاست، هنگامی که محصولات فاسد شدنی است و هنگامی که در صنعت مورد نظر بحث خرید و ادغام شرکتها به صورت امری متداول در آید.
۲-۲- بخش دوم: دانش ضمنی
۲-۲-۱- پیشینه دانش ضمنی
نخستین بار مایکل پولانی با تصریح به اینکه «ما بیش از آنچه بگوییم میدانیم» مفهوم دانش ضمنی را مطرح کرد. وی دانش ضمنی را مطرح کرد. وی دانش ضمنی را جزء لاینفک دانش و قدرت بنیادین ذهن معرفی نمود. ویژگیهایی که او برای دانش ضمنی بر میشمرد عبارتند از عملی بودن، وابستگی به زمینه خاص خود، متمرکز بر چگونگی و دشوار برای کد گذاری، کمی شدن و انتقال به دیگران.
نظریه پولانی درباره دانش ضمنی توضیح میدهد که چگونه افراد دانش را به گونهای فرآیندی و عمل گرا توعه میدهند و به کار میگیرند. به اعتقاد وی دانش ضمنی در حوزه شخصی جا دارد و مضمن تلاقی میان فرد و فرهنگی است که بدان تعلق دارد. فهم پولانی از دانش ضمنی هم به جامعهای که فرد در آن عمل میکند و هم به تعهدات و علایق شخصی وی مربوط است. بر این مبنا جامعه پذیری پیش زمینه درک افراد را شکل میدهد و تجربه در پیوند با نسبت و علایق شخصی تفسیر میشود. لذا فهمیدن به آشنایی با، هم مفاهیم و هم زمینه نیاز دارد. از دیدگاه پولانی دانش ضمنی را فقط به صورت ضمنی میتوان آموخت. این امر ریشه در تلقی پولانی از دانش ضمنی به مثابه نیروی ضمنی ذهن و قدرت تلفیق و درک ارتباط آن دارد (احسانی، ۱۳۸۵).
۲-۲-۲- تعاریف دانش ضمنی
از دانش ضمنی تعاریف متعددی ارائه شده که کم و بیش با هم مشابهند. در یک تعریف ابتدایی، گرنت، دانش ضمنی را دانشی میداند که فقط از طریق استعمال آشکار میشود و انتقال آن امکان پذیر نمیباشد.
جوهره تعریف میلر و موریس نیز مشابه گرانت است، به نظر آنها «دانش ضمنی بخشی است از آنچه میگوئیم یا انجام میدهیم و از آنجا که این دانش جزء جدایی ناپذیر تفکر ماست عمیقاً در نحوه کار ما تجلی پیدا میکند». بنابراین دانش ضمنی در تلقی آنها بیشتر به معنای الگوهای ذهنی است که خود را در گفتار و عمل منعکس میکند.
هر دو تعریف فوق با تصریح به کاربرد به مثابه تنها راه آشکاری دانش ضمنی و جداناپذیری آن از تفکر تلویحاًً به ناخودآگاه بودن دانش ضمنی اشاره دارند. این ویژگی را روزنبرگ به صراحت در تعریف خود لحاظ کرده است. وی دانش ضمنی را دانش تکنیکها و روشها و طرحهایی میداند که فرد ضمن رسیدن به نتایج دلخواه خود آنها را به کار میگیرد بی آنکه قادر باشد دلیل واضحی برایشان بیان کند. برداشت روزنبرگ از دانش ضمنی به جنبه شهودی و اشراقی آن توجه دارد. دانش ضمنی همچون یک حس الهام میشود، بی آنکه بتوان آن را با ادله و قوانین اثبات و استدلال کرد (میرزابیگی، ۱۳۸۴).
نوناکا و تاکوچی به طور مبسوطتری به طرح دانش ضمنی می پردازند. طبق نظر آنان «دانش ضمنی مهمترین نوع دانش است که با زبان رسمی قابل بیان نیست. این نوع دانش جنبه فردی داشته و ریشههای آن در تجارب فرد نهفته است. دانش ضمنی شامل عوامل ناملموسی از قبیل عقیده شخصی، خصیصههای فردی و سیستم مبتنی بر ارزش میباشد. » بر این اساس مفهوم دانش ضمنی بیش از همه بر باورها دلالت دارد. هاولز، واه، فلک، کلیس و وینیپس و مک آدام و همکاران در تعاریف دانش ضمنی به انتقال پذیری آن توجه کردهاند. هاولز آن را فن غیر کدپذیر و غیر قابل تجسمی در نظر میگیردکه از طریق دریافت غیر رسمی از رفتارها و رویههای یادگرفته شده کسب میگردد. به نظر میرسد مراد از دریافت غیر رسمی، انتقال دانش ضمنی از طریق استعاره، تمثیل، نمایش و داستان باشد که واه به آن پرداخته است. به عقیده واه دانش ضمنی، فنی یا شناختی است و از مدلهای ذهنی، ارزشها، معتقدات، ادراکات، بینشها و مفروضات ساخته میشود. تجلی دانش ضمنی هنگامی است که فرد به زمینه خاصی از دانش مسلط شده باشد یا مهارتهایی را که به تدریج توسط استادان زبده توسعه یافتهاند به کار برد. دانش ضمنی از طریق استعاره، تمثیل، نمایش و داستان منتقل میشود (افرازه، ۱۳۸۴).
مک آدام و همکاران نیز اهمیت گفتگوهای متقابل و تجربه مشترک در فهم ناخودآگاه دانش ضمنی را به موارد فوق اضافه میکنند. از نظر آنها دانش ضمنی دانش عملی است که از تجربه و کنش مستقیم توسعه مییابد. قویاً عملگرا و مختص به موقعیت است. به طور ناخودآگاه فهمیده میشود و به کار میرود. مفصل بندی آن دشوارتر است و معمولاً از طریق گفتگوهای متقابل و تجربه مشترک به اشتراک گذاشته میشود.
کلیس و وینیپس با تغییر دانش ضمنی به مهارت، دانش چگونگی و دانش کاربردی از مصادیق انتزاعی دانش ضمنی فاصله گرفته و تعریف ملموس تری از آن ارائه می کنند. از دیدگاه آنان دانش ضمنی دانش نهفته در کارکنان است که آن را مفصل بندی نمیکنند. دانش ضمنی با اصطلاحاتی چون مهارت، دانش چگونگی، دانش کاربردی و خبرگی به کار میرود که دانش و توانایی انجام کار را شرح میدهند. دانش ضمنی با یادگیری غیر معمول و نیز یادگیری سازمانی ارتباط دارد. بنابراین دانش ضمنی قابل یادگیری است و میتواند منتقل شود. کلیس و وینیپس به ذکر رابطه دانش ضمنی با یادگیری اکتفا میکنند اما فلک به طریقه یادگیری نیز می پردازد. فلک ابزار یادگیری را تلمذ و کارآموزی میداند. به اعتقاد وی دانش ضمنی سطح نامحسوسی از درک است که ابزار آن با کلمات غالباً دشوار است (همتیان، ۱۳۸۳).
لینک بالا اشتباه است
:: بازدید از این مطلب : 460
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0