۲-۲-۴-۳ افسردگی از دیدگاه شناختی:
یک نظریههایی تدوین کرده که براساس آن افسردگی در سطح وسیعی بر پایه یک مثلث شناختی منفی (متشکل از سه عامل) استوار است. موضوع اصلی این مثلث به دور تصوراتی سازمان مییابد که انسان: ۱- از خود، ۲- از دنیای خارج، ۳- از آینده دارد و فرد افسرده تماموقت در حال نشخوار جنبههای منفی آن است. این تصورات منفی از یک ردیف تحریفهای منطقی ناشی میشود که فرد را بهعنوان بازدارندهای که همیشه خواهد بافت معرفی میکند خصیصه این نوع تفکر زیاده روی در تعمیم است و این یکی از خصایصی است که آئرون بک[۱] در تفکر افراد افسرده یافته است (اخوت،۱۳۶۲،ص۳۵).
۲-۲-۴-۴ افسردگی از دیدگاه اجتماعی:
هنگامیکه میخواهیم از جنبههای اجتماعی و بین فردی افسردگی سخن به میان آوریم اولین نامی که به نظرمان میرسد نام هاری سالیوان است: بهنظر سالیوان شخصیت ما تا اندازه زیادی به «خود بازیابی» مفهومی که او از جرج هربرت میر اقتباس کرده وابسته است. براساس این مفهوم، ما میل داریم خود را در آینه چشمان دیگران ببینیم و خود را در واکنشهای آنان و در کنشهای متقابلشان نسبت به ما بازیابیم، اگر واکنشهای آنها همیشه مساعد باشد، «تصویر بازتابی» خوبی از خود خواهیم داشت. اما برعکس، اگر واکنشهای آنان نامساعد باشد یا پیگیر بنا شده «تصویر بازتابی» ما از خودمان منفی خواهد بود. این مفهوم عزت نفس که به پایه ادراک ما از ادراک دیگران استوار است حاوی این معناست که جهتگیری تمام رفتارهای ما تابعی از «دیگری تعمیم یافته» است چه حاضر باشد چه غالب (یوسف زاده،۱۳۹۰،ص۳۰).
نظریه ملانی کلاین[۲]
ملانی کلاین معتقد است که افسردگی مربوط به از ترس گرفتن میباشد، به عبارت دیگر کودک چیزی را که قبلاً به راحتی از مادر میگرفته الان قادر نیست آنرا بگیرد ترس هم ممکن است یکی از عاملهای افسرگی باشد که به صورتهای گوناگون جلوه میکند. مانند ترس از مدرسه یک شخص یا یک موقعیت مشخص که ترس از مدرسه در کودکان افسرده مشاهده میشود احساس بیارزش در بعضی از افسردهها وجود دارد (پورافکاری،۱۳۷۱،ص۲۴).
نظریه کامرون[۳]
کامرون در سال ۱۹۶۳ در توضیح روانکاوانه افسردگی، آنرا از جهت سازگاری فرد مورد بررسی قرار می دهد زیرا این افسردگی مکانیزمهایی در فرد افسرده ایجاد میکند که تماس او را با محیط آسان کرد و او را از برگشت کامل باز میدارد. بهعبارت دیگر بیمار احساس دردمندی و ناتوانی میکند و از نزدیکانش کمک میخواهد تا به او اطمینان دهند که آنطور که خودش فکر میکند درمانده و ناتوان نیست (اخوت، ۱۳۶۲،ص۴۰).
نظریه ادوارد بیبرنیک[۴]
او در سال ۱۹۵۳ نظریهاش را بیان نمود. تفاوتی که با روانکاوان دارد این است که او بیشتر به پاسخهای آگاهانه و به روانشناسی خود اعتبار میدهد تا به تعارضات ناخودآگاه بین خود و فراخود او عامل اصلی افسردگی را مسأله کاهش احترام به خود مطرح میکند و محرومیتهای آشکار فرد و انتظاراتی را که دارد، عامل ایجاد افسردگی میداند (پورافکاری، ۱۳۷۱،ص۹۷).
نظریه الکساندرلوئی[۵]
الکساندر نیز افسردگی را حالت شدید غم و اندوه میداند و آن را مانعی میداند که خصومتهای نهفته بهعلت آنکه فرد فاقد قدرت بیان آنها نسبت به فرد از دست رفته به خود باز میگردد احساس تقصیر و گناه نیز آن را سختتر میکند (پورافکاری،۱۳۷۱، ص۹۸).
[۱] Aeron Beck
[۲] Melany Clain
[۳] Kameron
[۴] Edward Bibernick
[۵] Alexander Loui